

امید قنبر / جلد یک
قسمت اول

امید قنبر / جلد یک
قسمت دوم

امید قنبر / جلد یک
قسمت سوم

امید قنبر / جلد یک
قسمت چهارم

امید قنبر / جلد یک
قسمت پنجم

امید قنبر / جلد یک
قسمت ششم

امید قنبر / جلد یک
قسمت هفتم

امید قنبر / جلد یک
قسمت هشتم

امید قنبر / جلد یک
قسمت نهم

امید قنبر / جلد یک
قسمت دهم

امید قنبر / جلد یک
قسمت یازدهم

امید قنبر / جلد یک
قسمت دوازدهم

امید قنبر / جلد یک
قسمت سیزدهم

امید قنبر / جلد یک
قسمت چهاردهم

امید قنبر / جلد یک
قسمت پانزدهم
پسر جوانی به نام «قنبر» که دلش میخواهد او را امید صدا کنند، بهطور اتفاقی با مردی به نام «اقبالی» آشنا میشود. اقبالی ادعا میکند به تازگی از خارج برگشته و به قنبر پیشنهاد میدهد مدیرعامل شرکتش شود.
قنبر، تک فرزندِ پدر و مادری است که او را بسیار دوست دارند. آنها برای به دنیا آمدن قنبر نذر و نیاز فراوانی کردهاند و هرسال در ماه رمضان نذری میدهند. اما قنبر که به تازگی مدیرعامل شرکت آقای اقبالی شده، اصرار دارد که او را «امید» صدا بزنند.
او با وجود اینکه مدیرعامل است، از بسیاری از ماجراهای شرکت بیخبر است. مستخدمی که به تازگی وارد شرکت شده، سعی دارد از کالاهای وارد شده در انبار سردربیاورد، اما به طرز مشکوکی کشته میشود و قنبر به جرم قتل او دستگیر میشود…