

اناربانو و پسرهایش
دل و روده چمدانم را با دقت بررسی میکنند. چیزی مشکوک و ترسناک، که نمیدانم چیست، در چمدانم است.
انگشتی تهدیدکننده به اندرون چمدان من اشاره میکند.
– آلت قتاله
– کدام آلت قتاله؟ توی چمدان من؟
بازرس با ماموری دیگر گفتگو میکند. خم میشوند و به تصویری مجهول روی صفحه دستگاه بازرسی نگاه میکنند.
بدرقهکنندهها از پشت دیوار شیشهای سرک کشیدهاند. آنها که در اطراف من هستند پچپچ میکنند. ته چشمهایشان پرسشی گنگ موج میزند. در یک آن تغییر شکل دادهام و به نظر موجودی خطرناک میآیم. گناهکارم و محکومیتم قطعیست.
تروریست؟
شاید. امکان هر فکر و هر کاری میرود.
بسیار زیبا ، مانند سایر نوشته های گلی ترقی .