

انارهای باغ تاقان بای
دایان، نان شیرمالی برداشت و از خونه بیرون رفت. از جاده مالرو گذشت و سوتی زد و سگی اومد و کنارش نشست. اون هر روز از غذای خودش به سگ میداد و سگ انگار هر روز منتظر رسیدن دایان بود.