

انگشتر موروثی
داستان خانوادهای را نقل میکند که یک هفته به عروسی تک پسرشون سینا مونده، مادر سینا به اصرار پسرش انگشتر موروثی را که از مادرش به او رسیده را به سینا میدهد تا روز عروسی به رعنا دهد.
پنج روز به عروسی سینا مونده و سینا همسرش را به یک مرغداری میبرد که در گذشته باغ آلبالو بوده و اونجا به رعنا میگوید که خیلی سال پیش مادرجون و آقاجونش با هم توی این باغ عهد بستند و به هم قول دادند که تا آخر عمر کنار هم بمونند، و در همین لحظه سینا میخواهد انگشتر ازدواج مادرجون را به رعنا بدهد که انگشتر از دست سینا میافتد روی علفها و همون موقع بوقلمون انگشتر را میخورد و سینا که به مادرش قول داده بود از انگشتر به خوبی مراقبت کند حالا انگشتر در شکم بوقلمون بود.