بازی پنهان

نویسنده: گراهام گرین
زمان: 02:12:54
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
بازی پنهان قسمت اول
بازی پنهان قسمت دوم
بازی پنهان قسمت سوم
بازی پنهان قسمت چهارم
بازی پنهان قسمت پنجم
خلاصه:

ماجرا را از زبان «ویکتور» این طور می­شنویم:

پدرم سرپرستی من را به مردی معروف به «کاپیتان» سپرد. او نام من را «جیم» گذاشت و من را نزد یکی از بستگانش به نام «لیزا» گذاشت. او در یک زیرزمین زندگی می­کرد. چند سال گذشت و من لیزا را ترک کردم و به کار روزنامه­نگاری پرداختم. یک روز لیزا براثر تصادف جان سپرد و من برای دیدن کاپیتان به پاناما رفتم. در آنجا فهمیدم که او نام خود را «اسمیت» گذاشته است. او یک هواپیما داشت. او نه تنها مخفیگاه آن را به من نشان داد، بلکه من را سوار بر هواپیما کرد. در پاناما روزنامه نگاری به نام «کوئیگ لی» از من خواست تا در وقت اضافه نزد او کار کنم. من بعد از مدتی، مرگ لیزا را برای کاپیتان فاش کردم و دیگر نتوانستم پیش او بمانم. پس برای کار با «کوئیگ لی» تماس گرفتم و او با من قرار گذاشت تا یک­دیگر را در رستوران «پرویی» ببینیم…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *