باغ مخفی

زمان: 04:52:31
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
باغ مخفی قسمت اول
باغ مخفی قسمت دوم
باغ مخفی قسمت سوم
باغ مخفی قسمت چهارم
باغ مخفی قسمت پنجم
باغ مخفی قسمت ششم
باغ مخفی قسمت هفتم
باغ مخفی قسمت هشتم
باغ مخفی قسمت نهم
باغ مخفی قسمت دهم
باغ مخفی قسمت یازدهم
باغ مخفی قسمت دوازدهم
باغ مخفی قسمت سیزدهم
باغ مخفی قسمت چهاردهم
خلاصه:

«فرنسس هاجسون برنت» در رمان «باغ مخفی»، داستان کودکی خشن و بداخلاق را به تصویر می‌کشد که تنها رویارویی او با اتفاقی حیرت‌انگیز می‌تواند تغییری در اخلاقش ایجاد کند.

داستان کتاب باغ مخفی زندگی دختری انگلیسی را روایت می‌کند که از هند به وطن خود بازگشته و بسیار تحت تاثیر فوت پدر و مادرش به دلیل بیماری وبا قرار دارد. با این وجود او خاطرات خوشی از پدر و مادرش ندارد. آن‌ها خودخواه، بی‌توجه به دخترشان و همچنین خوش‌گذران بوده‌اند. دخترک پیش عمویش که تا به حال او را ملاقات هم نکرده فرستاده می‌شود.

عموی دخترک در خانه‌ای بزرگ و بی‌روح زندگی می‌کند و به محض ورودش به خانه، دخترک به شدت بدخلق و بداخلاق می‌شود. اما کم‌کم زمانی­که از سرگذشت واقعی عمویش که مردی سخت‌گیر و مقرراتی است آگاه می‌شود، رفتارش را تغییر می‌دهد.

در بخشی از کتاب باغ مخفی می‌شنویم:

مری هیچ‌چیز از باغبانی نمی‌دانست؛ اما علف‌های روی خاک خیلی ضخیم بودند. او با خودش فکر کرد که گل‌های کوچک نمی‌توانند از زیر این علف‌ها بیرون بیایند؛ برای همین به اطرافش نگاه کرد و گشت تا توانست تکه‌ای چوب نسبتاً تیز پیدا کند. بعد با کمک چوب شروع به کندن زمین و بیرون کشیدن علف‌های هرز کرد. مری آن‌قدر کار کرد تا بالاخره آن تکه از باغچه برای رشد جوانه‌های بهاری کاملاً تمیز شد. بعد با خستگی و شادی به اطرافش نگاه کرد و گفت: امروز بعدازظهر دوباره برمی‌گردم. آن‌وقت خیلی آرام از روی چمن‌های خشک رد شد و پنهانی از در باغ بیرون رفت. موقع ناهار، صورت مری حسابی گل انداخته بود و چشم‌هایش برق می‌زد. او آن‌قدر با اشتها غذا خورد که مارتا واقعاً خوشحال شد. مری پرسید: دیکون چیزی از گل‌ها و گیاه‌ها و این­که چطور رشد می‌کنن، می‌دونه؟ مارتا خیلی مطمئن جواب داد: دیکون ما می‌تواند کاری کنه که حتی از بین آجرهای دیوار هم گل دربیاد. مری گفت: کاش الآن فصل بهار بود و می‌تونستم همه‌ چیزهایی رو که توی انگلستان رشد می‌کنه، ببینم. ای‌کاش برای خودم یه بیلچه‌ باغبونی داشتم. مارتا با خنده پرسید: بیلچه برای چه‌کاری لازم دارین؟ مری گفت: اگه بیلچه داشتم، می‌توانستم از بن مقداری بذر بگیرم و برای خودم یه باغچه‌ کوچیک درست کنم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *