





«بحر بیکرانه» بر اساس یکی از شیرینترین و دردناکترین قصههای «پنج گنج حکیم نظامی گنجوی» است؛ داستان «لیلی و مجنون» و ماجراهای پرسوز و گدازی که بر دو عاشق و معشوق در طول زمان رفته است را روایت میکند.
«لیلی» دختری زیبا از قبیله «عامریان» بود و «مجنون» پسری زیبا از دیار عرب. نام اصلی او «قیس» بود و بعد از آشنایی با لیلی او را «مجنون» یعنی دیوانه خواندند، چرا که او دیوانهوار دور کوه «نجد» که قبیله لیلی در آنجا بود، طواف میکرد. قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند. ابتدا عشقشان مخفی بود، اما از آنجا که قصه دل را نمیتوان مخفی نگاه داشت، رسوای عالم شدند و قصه دلدادگی آنها به همهجا رسید.
پدر لیلی مردی بود مشهور و ثروتمند و همانند بعضی از مردان آن روز، حاضر نبود دخترک زیبای خود را به فردی چون قیس دهد که تنها سرمایهاش یک دل عاشق بود و بس.
پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت، اما نه تنها پدر لیلی، بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند.
مجنون چون جواب رد شنید زاریها و گریهها کرد، ولی دست بردار نبود. قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت…