برادرم کالب

نویسنده: جیمز بالدوین
زمان: 00:20:18
به اشتراک گذاری:
4.48
اپیزودهای این قصه
برادرم کالب
خلاصه:

مدت زیادی اونجا موندم. نمی­‌دونستم چکار کنم. بعد به یاد خانه متروکی افتادم که سر کوچه بود. بعضی وقت‌­ها اونجا بازی می­‌کردیم، که نباید می­‌کردیم. خیلی خطرناک بود. درِ جلو تخته‌­کوب شده بود اما تخته­‌ها با زور شل شده بودند. پنجره­‌ها شکسته بودند. پسرها تو زیرزمینش جمع می­‌شدن و تو خونه خرابه پرسه می­‌زدن. نمی­‌دونم چه چیزی منو واداشت که به اونجا برم. جز این­‌که هیچ جای خشک دیگه­‌ای در جهان سراغ نداشتم…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (135 votes, average: 4,48 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *