برگ‌های گیلاس و سوت اسرارآمیز

نویسنده: اوسامو دازای
زمان: 00:17:19
به اشتراک گذاری:
4.42
اپیزودهای این قصه
برگ‌های گیلاس و سوت اسرارآمیز
خلاصه:

دشت‌ها و کوه‌ها به رنگ سبز باطراوتی درآمده بود و هوا چنان گرم بود که آدم هوس آب‌تنی می‌کرد. رنگ سبز درخشش خیره‌کننده‌ای داشت و چشم را می‌آزرد. به‌تنهایی غرق در فکر در حالی ‌که یک دستم را به‌نرمی زیر کمربند کیمونو فرو کرده بودم، سرم پایین بود و در راهی میان دشت قدم می‌زدم. افکارم به حدی سراسر زجرآور بود که نفسم بالا نمی‌آمد و پیچ‌وتاب‌خوران راه می‌رفتم. در آن لحظه، طنینی محو اما وحشتناک از فرسنگ‌ها زیر زمین بهاری، از جایی مثل ابدیت به گوشم رسید. صدایی مهیب و هولناک و بی‌وقفه، انگار که در اعماق جهنم بر طبل عظیمی می‌کوبیدند. نفهمیدم صدای چیست و گمان کردم که دیگر واقعا دیوانه شده‌ام. مثل سنگ سر جایم خشکم زد. فریاد بلندی کشیدم نمی‌توانستم روی پاهایم بایستم، به‌ یکباره روی علفزار نشستم و بی‌اختیار به گریه افتادم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (146 votes, average: 4,42 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *