برگ فروش

نویسنده: کارل چاپک
زمان: 00:22:12
به اشتراک گذاری:
4.45
اپیزودهای این قصه
برگ فروش
خلاصه:

در یکی از شب های تابستان ویک و همسرش مینکا به جزیره ی اِستِرل رفتند. آنجا خیلی شلوغ بود و آنها مجبور شدند سر میزی بنشینند که مردی از قبل آنجا نشسته بود. مینکا قوطی کرم را از کیفش درآورد و در همین لحظه کاغذی از کیفش به زمین افتاد. مرد کاغذ را برداشت و به او داد،

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (29 votes, average: 4,45 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *