بن‌بست ‌آینه

نویسنده: محمدصالح علاء
زمان: 00:24:00
به اشتراک گذاری:
4.76
اپیزودهای این قصه
بن‌بست ‌آینه
خلاصه:

خانه‌ ما انتهای بن‌بست آینه است، درست بالای در حیاط‌‌­‌مان یک پنجره‌ قدی است، همسرم جلوی آن تعدادی شیشه‌ ‌ترشی گذاشته‌ مثل گوجه‌سبز، پیاز سفید و گوجه‌فرنگی، از دور مثل پرچم ایران است. من اغلب پشت پنجره می‌ایستم و همین‌که سرویس‌مان می‌رسد سرِ آینه، چمدان را بر‌می‌دارم و به‌دو می‌روم. البته خانجانی راننده‌ سرویس‌مان معمولا از مسیر اطلسی تلفن می‌زند و می‌گوید آماده باشم، تا دودقیقه‌ی دیگر می‌رسد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (101 votes, average: 4,76 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *