

بهار و بابونه
بهار هنوز نیامده بود، چون تنها کسی که میتوانست گل بابونه را ببیند از شهر رفته بود.
بابونه از شکاف سنگها بیرون زده بود و در بادهای تند و سخت مقاومت میکرد، تا یک نفر او را ببیند… بعد از آن، همهجا پر از بابونه میشد و بهار میرسید …