
بیابان تاتارها







«بیابان تاتارها» یکی از بهترین و اثرگذارترین رمانهای رئالیسم جادویی، و همچنین یکی از آثار فهرست صد کتاب قرن لوموند است. «دینو بوتزاتی» در بیابان تاتارها داستانی آمیخته با خیال برایتان روایت میکند که به نظر میرسد با الهام از رمان قصر، اثر کافکا به نگارش درآمده باشد. این رمان ماجرای مردیست که برای کسب افتخارات و دلاوریهای نظامی، رهسپار دژی در مرز تاتار میشود تا حوادثی خاطرهآفرین را رقم بزند.
«جووانی دروگو» سربازیست که با پشت سر گذاشتن روزهای تلخ دانشکده افسری، اکنون آماده است تا قدرت جنگاوری خود را ثابت کرده و هر طور شده، خود را به قلعهی «باستیانی» برساند. دژی که مدتهاست برای جووانی روز و شب نگذاشته و فکر و خیال این سرباز جوان را درگیر خود کرده است. در بیابان تاتارها ماجرای عزیمت این جوانک و تقابل رویاهای او با واقعیتها را میشنویم. اثری که با قلم هنرمندانهی دینو بوتزاتی نگاشته شده و ناکامی در رسیدن به آرزوها، درونمایه اصلی آن را میسازد.
در بخشی از بیابان تاتارها میشنویم:
آن دو با هم حرف نمیزدند. دروگو با دلنگرانی از خود میپرسید دژ باستانیایی چگونه جاییست؟! اما نمیتوانست آن را در ذهن تصور کند. حتی بهدرستی نمیدانست این دژ کجاست و از چه راهی باید به آنجا رسید. بعضی میگفتند سواره، یک روز راه است و برخی آن را نزدیکتر میدانستند، اما درواقع هیچکدام از کسانی که جووانی از آنها پرسوجو کرده بود، خود به این دژ نرفته بودند.
به دروازه شهر که رسیدند، «وسکووی» با شور و شوق شروع کرد به حرف زدن درباره موضوعاتی پیشپاافتاده. این حرفها با دقایق خطیری که دروگو از سر میگذراند هیچ تناسبی نداشت، انگار او به قصد گردشی کوتاه از خانه به راه افتاده باشد. وسکووی بعد از مدتی گفت: «این کوه سبز را نگاه کن. بله، همین را میگویم! آن ساختمان را روی قلهاش میبینی؟ خب، این قسمتی از دژ است، یکی از اولین پاسگاههای آن. یادم میآید دو سال پیش که با عمویم رفته بودیم شکار، از آنجا گذشتیم.