










با آنکه همیشه درس برایش اولویت داشت، در عرصههای دیگر هم فعال بود. لحن خوشِ تلاوت قرآنش در مسجد یا نمازخانه خوابگاه باعث شده بود خیلیها با قرآن انس بگیرند. وقتی آیههای مربوط به عذاب گنهکاران در روز رستاخیز را تلاوت میکرد، گویی خودش را در آن لحظه تصور میکرد و همین حس را هم به شنوندگان انتقال میداد. گاهی پیش میآمد که اشک چشم برخی از دانشجوها هنگامی که سبحان قرآن میخواند، جاری میشد.
نشریات دانشجویی هم از پرتو حضور سبحان محروم نبودند. وقتی مطالبش در نشریههای دانشگاه به چاپ میرسید، گویی گرمایی دیگر به این فضا میبخشید و حتی افرادی هم که معمولا این نشریات را بهعنوان سفره اتاقشان یا برای جلوگیری از ورود نور به اتاق استفاده میکردند، مشتاق خواندن یادداشتهای سبحان بودند.
در برنامهریزی روزانهاش گوی سبقت را از کانون فرهنگی قلمچی هم ربوده بود! طوری برنامهریزی میکرد که بتواند بعد از کلاسهای فوق برنامه یادگیری نرمافزار و زبان خارجه، در برنامههای تشکلها هم شرکت کند. البته میگفت اوایل که تازه برنامهریزیکردن را یاد گرفته بوده، معمولا به کارهایش نمیرسیده و نوشتن همین برنامه هم، وقت زیادی از او میگرفته است؛ اما به مرورزمان روی خود کار میکند تا مطابق برنامهاش عمل کند. تا اینکه امروز به جایی رسیده است که تا حد زیادی به آنچه برنامهریزی میکند جامه عمل میپوشاند.
در ورزش هم دستی بر آتش داشت. به قول بچهها گلوله انرژی بود. هر بار که به سالن ورزشی میآمد، چند برابر بقیه میدوید. تبحرِ خاصی در لاییزدن در فوتسال داشت! اصلا سالن میآمد تا به دیگران لایی بزند. برایش مهم نبود تیمش ببرد یا ببازد. فقط به فکر این بود که در تعداد لاییزدن به بازیکنان تیم مقابل برنده شده باشد. جالب اینکه از بس داد میزد و حرص میخورد، بیش از آنکه پاهایش خسته شوند، حنجرهاش خسته میشد و صدایش میگرفت.