بینوایان

نویسنده: ویکتور هوگو
زمان: 01:57:39
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
بینوایان قسمت اول
بینوایان قسمت دوم
بینوایان قسمت سوم
بینوایان قسمت چهارم
بینوایان قسمت پنجم
خلاصه:

گفتن و شنیدن دارد و هر بار نیز احساسات مخاطبش را بر می‌انگیزد. ویکتور هوگو مهم‌ترین مقطع تاریخ فرانسه را در رمانی با شخصیت‌های زنده به تصویر کشیده است. نگاه‌ها و نفس‌های «ژان والژان» و رنجیدگی و شوریدگی «کوزت» را می‌شود در سطرسطر کتاب حس کرد.

ویکتور هوگو در بینوایان به تشریح بی‌ عدالتی‌های اجتماعی و فقر و فلاکت مردم فرانسه می‌پردازد، همان عوامل و محرک‌های اجتماعی که منجر به سقوط ناپلئون سوم شد. انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملا بی‌اطلاع بودند، بینوایان تصویر راستین سیمای مردم فرانسه در قرن نوزدهم است. چهره چند قهرمان در بی‌نوایان برجسته‌تر ترسیم شده‌ است.

ویکتور هوگو شاعر و داستان‌نویس در سال 1802 میلادی به دنیا آمد. معروف‌ترین رمان‌های او گوژپشت نتردام و بینوایان هستند. کتاب‌های او بازگوکنندۀ تاریخ فرانسه در زمان امپراتوری ناپلئون و پس از آن است. او علاوه بر نویسندگی، سال‌ها در مشاغل سیاسی و مجلس حضور داشت.

در بخشی از کتاب بینوایان می­شنویم:

در ساعات پایانی روز دوم فرار، پس از سی‌وشش ساعت گرسنگی و بی‌خوابی دوباره دستگیر شد و دادگاه او را به سه سال زندان محکوم کرد که هشت سال به درازا کشید، چون ژان والژان بار دیگر در ششمین سال فرار کرد. ولی نگهبان‌ها موقع حضور و غیاب از فرارش باخبر شدند و مردم هم او را زیر تیرکِ یک کشتی در ساحل دیدند. او در برابر نگهبان‌های زندان مقاومت کرد و طبق قانون، به جرم فرار و مقاومت به پنج سال زندان دیگر محکوم شد. ده سال در زندان بود که برای سومین‌بار اقدام به فرار کرد و این‌بار هم دستگیر و به سه سال زندان دیگر محکوم شد. بالاخره پس از نوزده سال در اکتبر سال ۱۸۱۵ از زندان آزاد شد. نوزده سال زندان برای شکستن پنجره نانوایی و دزدیدن یک قرص نان!

ژان والژان گریان و لرزان وارد زندان شد و عبوس و سنگدل از آن بیرون آمد. چه بر سر این شخص آمده بود؟

اینک او کینه جامعه را به دل گرفته بود چون جامعه را مسئول سرنوشت شوم خود می‌دانست. ژان والژان هرچند بی‌سواد بود اما فرد نادانی نبود. در اوج فلاکت و بدبختی، درک و فهمش بالا رفته بود. زیر ضربه‌ها و شکنجه‌های زندان، زیر زنجیرها، در خستگی و بی‌توانی، زیر آفتاب سوزان زندان، روی تخت سفت و زمخت، زندانیِ محکوم به اعمال شاقه، در همه‌حال او در خود فرو رفته بود و می‌اندیشید.

او در درون خودش دادگاهی تشکیل داد و خودش را قضاوت کرد. فهمید بی‌گناهی نیست که ناعادلانه مجازات شده باشد و مرتکب عمل ناپسند و قابل سرزنشی شده است. شاید اگر از نانوا درخواست می‌کرد قرصی نان به او بدهد، نانوا می‌پذیرفت. در هر حال بهتر بود که صبر می‌کرد. اما آیا می‌توان در برابر گرسنگی صبور بود؟

بعد از خودش پرسید آیا فقط خودش در این ماجرا مقصر بوده؟ مگر او کار پرمشقت انجام نمی‌داد و از کار برکنار نشد؟ مگر زحمت نمی‌کشید اما دیگر چیزی برای خوردن نداشت؟ اگر اشتباهش مجازاتی چنین شدید و بی‌رحمانه نداشت، چه می‌شد؟ آیا رفتار قدرتمندان نسبت به افراد ضعیف موثر نبود؟ آیا جامعه مقصر نیست؟ آیا جرم او مستحق نوزده سال زندان بود؟

ژان والژان این‌ها را از خودش می‌پرسید و بعد جواب می‌داد. او قضاوت می‌کرد و جامعه را محکوم می‌دید.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *