




«قنبر» جوان سادهدلی است. او مدتهاست که نامزد «پریچهر» است و منتظر است که پدر و مادر پریچهر اجازه ازدواج را به آنها بدهند. اما «صفدر» -پدر پریچهر- که در یک مسافرخانه شریک است، برای سرگرفتن این ازدواج شرط گذاشته است؛ او به قنبر یک ماه مهلت داده تا کار پیدا کند و گرنه نامزدی را بههم میزند. در این بین گذر قنبر به یک کافه تریا میافتد و محمود -دوست قدیمیاش- را که ادعا میکند فیلمساز است، در آنجا میبیند. محمود به قنبر قول میدهد که نقش اصلی یکی از فیلمهایش را به او بدهد و قنبر که عاشق هنرپیشگی سینماست، از این بابت خوشحال میشود.
ازطرفی در مسافرخانه صفدر اتفاق عجیبی میافتد. مردی به نام «بهرامی» که ادعا میکند تاجر مگس است و حاضر است هر مگس زنده را صد تومان بخرد، به آنجا وارد میشود. صفدر به این مسئله مشکوک میشود و تصمیم میگیرد موضوع را به کلانتری گزارش کند. پس از تحقیقات افسر کلانتری مشخص میشود که کار بهرامی اگرچه از نظر منطقی با عقل جور در نمیآید، اما از نظر قانونی خلاف نیست.
ازطرفی محمود و همدستش -فرامرز- قصد دارند با استفاده از سادهلوحی قنبر نقشهشان را عملی کنند. قنبر به مسافرخانه صفدر میرود و به او میگوید که هنرپیشه شده و قرار است که در یک فیلم بازی کند. صفدر به او پیشنهاد میدهد که در کنار بازیگری فیلم، به شکار مگس مشغول شود چراکه تجارت مگس میتواند از او یک آدم پولدار بسازد.
بهرامی به سراغ یکی از موسیقیدانهایی که قرار است به مدت ده شب کنسرت داشته باشد، میرود و به ازای هر شب اجرا، از او تقاضای پنجاه هزارتومان پول میکند و به رهبر ارکستر هشدار میدهد که اگر درخواست او را رد کند، ممکن است اجرای او با افتضاح رو بهرو شود، چرا که او میتواند با مگسهای سمجی که در اختیار دارد، کنسرت او را به هم بریزد.