

داستانِ تخممرغ از زبان مردی روایت میشود که کودکیِ خود را در مرغداری پدرش گذرانده و شاهدِ رویای بلندپروازانه پدر برای داشتن رستورانی معروف و پرفروش بوده است. این رویا را میتوان نمونهای کوچک از رویای آمریکایی دانست؛ اعتقاد به برابری و قائل شدنِ حقِ رسیدن به کامیابی و خوشبختی برای همه آدمها.
پدر از هر موقعیتی برای جلب رضایت و توجه مشتری استفاده میکند. او با انجام تردستی با تخممرغ و ایجاد سرگرمی برای مشتریان، سعی در شهرت بخشیدن به رستورانش دارد. راوی مادرش را مسبب بلندپروازی کورکورانه پدر میداند؛ چرا که پدر در گذشته کارگر مزرعه بوده و هیچ تصویری از تلاش و موفقیت نداشته است؛ اما مادر او را ترغیب به راهاندازی کسبوکاری جدید میکند. آنها در اولین کارشان که پرورش جوجه بوده شکست میخورند. راوی همچنین نگرش تاریک و بدبینانهاش را به زندگی بهسببِ گذراندن ایام کودکی و نوجوانی در آن مرغداری میداند. نویسنده در این قسمت شرح کامل و با جزئیاتی از زندگی یک جوجه از تولد تا مرگ بهدست میدهد و آن را با زندگی انسان مقایسه میکند. راوی معتقد است فیلسوفان هم حتماً باید کودکیِ خود را در مرغداری گذرانده باشند؛ چرا که آنجا محلی برای تفکر راجع به همه چیز است.