ترکش‌‌‌های ولگرد / جلد سه / شمر و صدام و یارانش

نویسنده: داوود امیریان
زمان: 01:07:00
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
ترکش‌‌‌های ولگرد / جلد سه / شمر و صدام و یارانش قسمت اول
ترکش‌‌‌های ولگرد / جلد سه / شمر و صدام و یارانش قسمت دوم
خلاصه:

اکبر از تو گرد و غبار انفجار خمپاره‌­ها دوان‌دوان طرفم آمد. ترس برم داشت. فهمیدم که اتفاق ناگواری افتاده. اکبر رسیده نرسیده، نفس‌نفس زنان گفت: مجتبی مژدگانی بده!

با تعجب نگاهش کردم. دو تا خمپاره کمی آن طرف‌­تر منفجر شدند. داد و فریاد فرمانده از پشت بی‌سیم می‌­آمد. گوشی را به گوش چسباندم و گفتم: حاجی، امرتان انجام شد. از عقب گفتند که ماشین تو راه است.
بعد از اکبر پرسیدم: مژدگانی چی؟

نیش اکبر تا بناگوش باز شد و گفت: بادمجان بم، چهار چرخش رفت هوا!

قلبم هُری پایین ریخت. پس رحیم مجروح شده!

اکبر گفت: بچه‌­ها دارند می‌­آوردندش. تو راه هستند. دم دستت آمبولانس هست که ببردش عقب؟

ـ یک ماشین پر از مهمات دارد می‌­آید. جان من، راست راستی رحیم مجروح شده؟

ـ دروغم چیه؟ الان می‌­آوردندش و می­بینی. چه خونی هم ازش می­‌رود!

رحیم از نیروهای قدیمی گردان بود. در عملیات زیادی شرکت کرده بود، اما تا آن لحظه حتی یک ترکش نخودی هم قسمتش نشده بود و این شده بود باعث کنجکاوی همه. در عملیات کربلای پنج که دشمن نیم متر به نیم متر منطقه را با توپ و خمپاره شخم می‌­زد و حتی پرندگان بی­‌گناه هم در آن سوز و بریز مجروح و کشته می‌­شدند، رحیم تا آخرین لحظه سلامت تو منطقه چرخید و آخ هم نگفت.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *