

دیمیتری اسکینوف تاجر جوان در رویای ثروت زیاد است. با وجود ممانعت همسرش که خواب بدی دیده است، راهی سفر تجاری میشود. همسرش خواب دیده بود که او پیر و فرسوده از سفر برگشته است. بنابراین مانع سفرش میشود، اما اسکینوف قبول نمیکند و به راه خود ادامه میدهد.
در مسافرخانه به یکی از آشنایان قدیمی تاجرش برخورد میکند و شب را در همانجا با هم سر میکنند.
آن دو آشنای قدیمی از سفر، تجارت و ثروت صحبت میکنند. اسکینوف هم اتاقیاش، «ایوان»، را متهم میکند که از راههای نادرست ثروت کسب کرده و همه بر این امر آگاهند، اما ایوان به او پند میدهد که در راه کسب مال باید درستکار باشد. گفتوگوی این دو هم اتاقی کمی اوج میگیرد…
صبح زود اسکینوف بیدار میشود و راه سفر را در پیش میگیرد. هنوز دور نشده بود که پلیس او را به اتهام قتل ایوان، همان پیرمرد تاجر متوقف و دستگیر میکند.