

جاسم رمبو
قسمت اول

جاسم رمبو
قسمت دوم
نگاهی به علی کردم و با افسوس گفتم: «بازم خوش به حال تو، من که اگر حرف از جبهه بزنم، یا ننهام غش میکند یا آقاجان رودرواسی را میگذارد کنار و با کمربند میافتد به جانم. به جان علی، عشق جبهه دارد دیوانهام میکند.»
علی که از دو ساعت پیش کلافه و بیحوصله پای حرفهایم نشسته بود، مثل اسپندی که روی آتش انداخته باشند، جَست زد و با خوشحالی گفت: «آفرین، خودش است!»
با حیرت پرسیدم: «چی؟»
ـ دیوانگی!
خیلی قشنگ بود لایک و تشکر



