در آستانه بازی‌های المپیک لندن، همسر ورزشکار مشهوری به نام «فرانکو لمون« نزد خبرنگاری که سال‌­ها قبل با او مصاحبه داشته می‌رود و می‌گوید که همسرش مدتی است که خانه را ترک کرده و او به سبب قراردادهای تبلیغی المپیک پدرش، نمی‌تواند نزد پلیس برود.

در آستانه بازی­‌های المپیک، شرکت‌های تجاری برای عرضه کالاهای خود در بازار تبلیغات این رویداد ورزشی به تب‌وتاب افتادند. در این بین «نانسی لمون» همسر «فرانکو لمون» فوتبالیستی که در روزهای اوجش به او لقب «سلطان هتریک» داده بودند، در ملاقات با «آلبرتو سارینو»، روزنامه‌نگار مشهور، به او اطلاع می‌دهد که شوهرش ناپدید شده است. از آنجا که از روزهای اوج فرانکو لمون چندین سال گذشته و دیگر کسی از او یاد نمی‌کند و همچنین به دلیل پیش رو داشتن سفر ماه عسل­شان، روزنامه‌نگار، پیشنهاد یافتن فوتبالیست فراموش شده را نمی‌پذیرد. نانسی با دلخوری دفتر را ترک می‌کند، اما مدتی بعد، آلبرتو توسط مدیر روزنامه تهدید می‌شود که به هیچ عنوان وارد این موضوع نشود. همین امر سبب تحریک شدن حس کنجکاوی آلبرتو شده و همراه با همسرش، به دنبال یافتن ردپایی از فرانکو لمون گم شده می‌گردند. در همین احوال زنی ناشناس با آن­‌ها تماس می‌گیرد و تقاضای کمک می‌کند تا بلایی که سر فرانکو آمده است، بر سر او نیاید. این تلفن مشکوک، زوج روزنامه‌نگار را بیشتر ترغیب می‌کند تا ماجرا را دنبال کنند…