
حکایت سه دله دزد / جلد یک















«قباد» در بازار سداسمال مشغول فروختن جنسهای دزدی است که «سیامک»، دوستش، خبر آزادی برادرش «اتابک» را از زندان میدهد. اتابک که بهخاطر اشتباه قباد و سیامک در دزدی قبلی دستگیر شده بود، با دیدن آنها عصبانی میشود و با هر دوی آنها دعوا میکند.
چند روز بعد، قباد به سراغ سیامک میرود و خبرِ دزدی یک نقشه گنج را میدهد و اینکه با کمک اتابک میتوانند نقشه را از خانهای بدزدند و بعد هم به سراغ گنج بروند.
سیامک معتقد است روی اتابک نمیشود حساب کرد؛ چون از وقتی آزاد شده، تغییر کرده است و دیگر نمیخواهد کار خلاف کند و الان هم در یک ساختمان بنایی میکند. او میخواهد راه پدرش را که یک معمار بوده، ادامه بدهد.
قباد آدرس آن ساختمان را از سیامک میگیرد و به سراغ اتابک میرود. اتابک با دیدن قباد عصبانی میشود. اما قباد با چربزبانی سعی میکند نظر او را جلب کند.
قباد و سیامک و اتابک، برای دزدی نقشهی گنج به خانهای میروند که در آن قتلی توسط گروه خلافکاری اتفاق میافتد. آنها که نقشه را از قبل پیدا کرده بودند، با دیدن این اتفاق سریع از آنجا فرار میکنند؛ اما اتابک گوشی موبایل خود را جامیگذارد…