







دفعه اولی که چشمم به «تری لنوکس» افتاد، توی یه ماشین رولزرویس نقره ای رنگ بیرون تراس رستوران «دنسرز» مست بود. مسول پارکینگ ماشین را آورده بود و همونطور درو واز نگه داشته بود، چون پای چپ تری لنوکس هنوز بیرون ماشین آویزون بود. انگار یادش رفته بود که اصلا پای چپی هم داره. چهرهاش جوون به نظر میاومد، ولی موهاش سفید استخونی بود. از چشمهاش پیدا بود که پاتیله، ولی از اون که میگذشتی قیافهاش مثل هر کس دیگهای بود که تو جایی که فقط واسه سرکیسه کردن ساخته شده، پول زیادی خرج کرده بود. یه دختر کنارش بود. موهاش رنگ قرمز تیره دوست داشتنیای داشت، رو لبهاش لبخند دوری بود و رو شونههاش یه پالتو پوست خز آبی بود که تقریبآ باعث میشد اون رولزرویس مثل هر ماشین دیگهای به نظر بیاد. اما نه. هیچی نمیتونه با رولزرویس این کار رو بکنه. مسول پارکینگ یکی از همون نیمچه خشنهای معمولی بود که یه کت سفید تنش بود و اسم رستوران با نخ قرمز جلوش گلدوزی شده بود. دیگه داشت خسته میشد. صداش یه کم تند بود. «ببین، آقا. خیلی ناراحت میشی اگه پاتو بکشی تو ماشین تا من بتونم این در را همچین ببندمش؟ یا میخوای کاملا وازش کنم تا بتونی بیفتی بیرون؟
بسیار زیبا و شنیدنی
با اجرای عالی
دست مریزاد