

خوشا به حال افتادگان
«کاشورا» خیاط فقیری است که در همسایگی آقای «لِبه» مغازه دارد. آقای لبه کلاهفروش است و ثروت زیادی دارد. در محلهی آنان جسد شش پیرزن که به قتل رسیدهاند، پیدا شده است و کاشورا فکر میکند آقای لبه قاتل آنهاست.