

خیاط كوچولوی شجاع
«جیمز» پسر خیاطی بود که توی یه شهر، یه فروشگاه کوچیک داشت. یه روز که جیمز مشغول کارش بود، صدای وِز وِزِ مگس ها رو شنید. بیرون از مغازه زباله های زیادی جمع شده بود. مگس ها به خاطر بوی زباله ها همه مغازه رو پر کرده بودن.