داستان‌های لاله‌زاری

نویسنده: مجید نظری نسب
زمان: 04:37:45
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
داستان‌های لاله‌زاری قسمت اول
داستان‌های لاله‌زاری قسمت دوم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت سوم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت چهارم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت پنجم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت ششم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت هفتم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت هشتم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت نهم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت دهم
داستان‌های لاله‌زاری قسمت یازدهم
خلاصه:

«داستان‌های لاله‌زاری» روایت تاریخ شفاهی خیابان تاریخی و قدیمی لاله‌زار تهران، در قالب حکایت‌هایی شنیدنی و جذاب است.

«غلام آجان و مادرش»: «نصرت خانم» نقال است و پسرش «غلام»، آجان محله «لاله زار» است. وقتی در محله دعوا می‌شود، خبری از غلام آجان نیست تا به دعوا خاتمه دهد. «عارف» که به دنبال او رفته، خبر می‌آورد که پیدایش نیست. ننه نصرت فکر می‌کند که او برای محافظت از مسافران ماشین دودی رفته است؛ ولی عارف به وی می‌گوید که غلام آجان هنردوست است و حتما به «سینما خورشید» رفته است. ننه نصرت عصبانی می‌شود و به سراغ وی می‌رود. غلام آجان به ننه نصرت می‌گوید که برای حفظ نظم به سینما رفته است، ولی ننه نصرت با پس‌گردنی او را از سینما می‌برد. غلام آجان شب به نزد «آقای مختاری»، صاحب سینما خورشید، می‌رود و به او می‌گوید که عاشق سینماست و می‌خواهد که دیلماج فیلم شود. ولی مختاری به او می‌گوید که غلام با این لباس آجانی فقط می‌تواند امنیت سینما را تأمین کند.

«یک چارَک شکرپنیر»: غلام آجان به دلیل شکایت «عطا خیاط» به سراغ وی می‌رود. عطا خیاط از «نصیر» لباس‌شور شکایت دارد و از وی طلب خسارت کرده است. او می‌گوید وی کت دامادی یکی از مشتریانش را خراب کرده است. غلام آجان به سراغ نصیر می‌رود. نصیر از عشق خود به دوشیزه‌ای به نام «قمر»، برای غلام آجان می‌گوید. غلام آجان شکایت عطا خیاط را بازگو می‌کند و این­که وی باید رضایت عطا را جلب کند. بنابراین قرار می‌شود که نصیر یک چارک شکرپنیر بخرد و برای آشتی به نزد عطا برود.

«اسفندیار و زیگفرید در سلمانی»: ننه نصرت درحال نقالی است که صدای گرامافون سلمانی، بساط او را به‌هم می‌ریزد. غلام آجان به خواست مادرش، به سراغ صاحب سلمانی می‌رود و به او اعتراض می‌کند که باید صدای گرامافونش را کم کند. ولی «آرملاک» به اشتباه فکر می‌کند که «اوستا جعفر مفنگی»، صاحب لباس‌شویی همسایه وی از او شکایت کرده و تصمیم می‌گیرد تا به کمیسری برود و از بساط افیونی که در پستوی لباس‌شویی اوستا جعفر است، شکایت کند. غلام آجان به مادرش می‌گوید که موضوع پیچیده‌تر شده است. ننه نصرت خودش به سراغ آرملاک می‌رود تا به او بگوید که از صدای گرامافونش شاکی است؛ ولی صحبت آن­ها به اسطوره‌ها می‌کشد و ننه نصرت از اسطوره‌های شاهنامه می‌گوید و آرملاک از اپرای «زیگفرید و پهلوان زیگفرید» که افسانه‌ای است و مانند «اسفندیار» رویین‌تن بوده است، می‌گوید.

 

و دیگر داستان‌های شنیدنی از محله لاله‌زار طهران قدیم .

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *