
داستان جمشید و نوروز





«جمشید» پهلوان ایرانی دختر فرمانروای سرزمین «خورشید» را به رویا دید و بدو دل بست، پس عزم کرد که به سرزمین خورشید برود؛ اما پدرش «تهمورس» از این تصمیم سخت برآشفت و در نهایت گفت که اگر چنین سفری برای جمشید مقدور است، می تواند بدان پای نهد.
اما «جمشید» در این راه با دشواریهایی روبه رو میشود؛ بعد از سه هزار سال، «اهریمن» از بند آزاد شده و به تحریک دخترش «جُهی» نیرنگی میبافد تا از جهان مادی سر در میآورد و جهی را به سان «پنجه آفتاب» به سرزمین خورشید میفرستد تا «مهران» پادشاه سرزمین خورشید را بفریبد و جایی برای رخنه به جهان مادی پیدا کند؛ اما فرمان روای خورشید از حیله و فریب اهریمن آگاه می شود و دخترش «رخ شید» را به سوی ایران راهی کرد تا از «تهمورس» مدد بخواهد.
اهریمن که راه ورود به جهان مادی را یافته است به هیبت ماری وارد میشود و تهمورس را میبلعد و جهان را زیر سیطره خود درمیآورد و فرمان میدهد تا نیمی از زمین آتش و نیمی از آن یخ ببارد، بدین ترتیب دوزخ را در زمین فرومینشاند و فرمان روایی را به تاریکی میسپرد.
واژه «تهمورس» در لغتنامه «دهخدا» به سه طریق درج شده است:
لغتنامه دهخدا:
۱) طهمورث . [ طَ رِ ] (اِخ ) نام پادشاهی بود از نبیرههای هوشنگ. گویند ابلیس را مرکوب ساخته بود و سوار میشد و مدت پادشاهی او را بعضی سی سال و بعضی هزار سال نوشتهاند.
۲) تهمورس . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام شخصی است که او را تهمورس دیوبند میخوانند. (برهان). پادشاه ریاضتکش پارسی ملقب به دیوبند پسرزاده هوشنگ شاه و پدر جمشید جم بوده و در تواریخ قدیم هشتصد سال عمر او را نوشتهاند و اصل اسم او «تهم مرز» بوده ؛ یعنی پهلوان زمین.
۳) (تلفظ: tahmures) (= طهمورث) به معنی قوی جثه و نیرومند؛ (در اعلام) نوه پسری هوشنگ و پدر جمشید جم.