

«داوود گوژپشت» درباره مردی است که سالها تحقیر، ترس عمیقی را در او ایجاده کرده که باعث میشود از مهمترین خواستههایش صرفنظر کند.
صادق هدایت در داوود گوژپشت، راوی تنهایی عمیق مردی است که جامعه او را طرد کرده. داوود گوژپشت از زمانی که به یاد دارد همیشه با نگاههای عجیب و حتی تمسخرآمیز دیگران روبهرو شده. بهخاطر ظاهر عجیبی که داشته، هیچکس او را بهعنوان دوست و فردی همسطح با خود نپذیرفته و دوستش نداشته است. تنها کسانی که به او توجهی نشان دادهاند هم از سر ترحم این کار را کردهاند.
داوود که بقیه او را داوود قوزی صدا میکنند، مثل هر شخص دیگری در زندگی خود عاشق هم شده است. اما مانند تمام دیگر مراحل زندگی، در این مرحله هم موفق نبوده و با تحقیر و تمسخر روبهرو شده. حجم این طرد و تحقیر در زندگی داوود آنقدر زیاد بوده که او دیگر نمیتواند خودش و احساسات و خواستههای خودش را ببیند. داوود مدام نگران است که اگر فلان کار را بکند، دیگران چه فکری درباره او میکنند و همیشه احساس میکند زیر نگاه قضاوتگرانه بقیه است. صادق هدایت در داستان داوود گوژپشت، با نگاهی نقادانه به دردهای ماندگار و عمیقی پرداخته که جامعه در افراد ایجاد میکند.