
دو داستان کوتاه از آلبر گی دو مو پاسان


گودال:
«مت رونار» فرش فروش در دادگاه جنایی در گوشهای ایستاده است. حکم او را در حضور همه خوانده میشود و قرار است تا برای ارایه توضیحات، به جایگاه بیاید. او با ضربههای پیاپی آقای «فلامِس» را از پای درآورده است.
شنا و ماهیگیری از کارهای مورد علاقه مت روناز است. به همین دلیل او مکان مشخصی را برای انجام این کار در نظر دارد و همیشه برای شنا و ماهیگیری به آن محل میرود و به مرور زمان گویا خود را صاحب آنجا میداند. روناز معتقد است خودش آنجا کشف کرده است.
در یکی از روزها که مت روناز برای ماهیگیری به گودال خود رفته است و آقای فلامس را میبیند که در آنجا مشغول ماهیگیری است. همسر روناز با دیدن این صحنه به او سرکوفت میزند و او را وادار میکند تا گودال را از فلامس پس بگیرد…
گردنبند:
«ماتیلد» و همسرش وضع مالی خوبی ندارند، اما او همیشه آرزو دارد در یک خانه بزرگ با چند خدمتکار زندگی کند. ماتیلد دوستی دارد که بسیار ثروتمند است. به همین دلیل سعی میکند کمتر به او سر بزند؛ چرا که دیدن او خاطرش را آزرده میکند. شبی همسر ماتیلد دعوت نامهای به خانه میآورد و به او میگوید که از سوی وزارتخانه به یک جشن بزرگ دعوت شدهاند.
ماتیلد که لباس مناسبی ندارد، میگوید به جشن نخواهد رفت. همسرش قبول میکند برای او لباس ماسب تهیه کند. اما ماتیلد حالا نیاز به جواهر و گردنبندی دارد که شایسته آن جشن باشد. بنابراین به سراغ دوست قدیمیاش میرود و از او میخواهد تا گردنبند جواهرش را برای یک شب به او قرض بدهد. دوستش با کمال میل خواسته او را میپذیرد و ماتیلد گردنبند الماسی را به امانت میگیرد…