دو داستان کوتاه از فرانک اوکانر

زمان: 00:53:36
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
دو داستان کوتاه از فرانک اوکانر قسمت اول
دو داستان کوتاه از فرانک اوکانر قسمت دوم
خلاصه:

در این مجموعه دو داستان به نام­های «خیالاتی» و «نخستین اعتراف» را می­شنوید.

– خیالاتی

سر راه مدرسه ما سربازخانه‌ای وجود داشت که من هر روز جلوی در پادگان به تماشای آنجا می ایستادم و دیر به مدرسه می رسیدم، اما هیچ گاه دروغ نمی‌گفتم و چون کتاب زیاد می‌خواندم دلم می خواست شبیه به قهرمانان داستان‌ها زندگی کنم.

یک روز معلم متوجه دیر رسیدن من شد و بیشتر مرا زیر نظر گرفت. هر روز این فشار بیشتر می شد، اما من همیشه راست می گفتم. یک روز وقتی به مدرسه رسیدم، یکی از همکلاس‌هایم به نام «گورمن» را دیدم که از جیب کتی که به جارختی آویزان بود، چیزی بر می‌داشت. او با دیدن من حسابی جاخورد…

– اعتراف

مادربزرگم با ما زندگی می­کرد و شیوه زندگی او با ما بسیار متفاوت بود. رابطه­ام با او با خوب نبود و به خاطر برخی از رفتارهایش، مانند سیگار کشیدن، از دوستانم خجالت می­کشیدم. روزی برای نخستین اعتراف به کلیسا رفتم. آنجا متوجه شدم که بی­احترامی به بزرگ‌ترها گناهی بزرگ است، پس سعی کردم از این اعتراف فرار کنم. مدام بهانه می­گرفتم تا این­که قرار شد با خواهرم «نورا»، برای اعتراف به اتاقی مخصوص بروم. او مرا حسابی ترساند و درباره رابطه­ام با مادربزرگ به من تذکر داد. در آن اتاق با دیوار بزرگی مواجه شدم که از آن طرف آن صدایی می‌آمد. من شروع به اعتراف کردم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *