





«خسرو» و «علیرضا» در یکی از محلات تهران زندگی مجردی سادهای دارند. روزی کالسکه یک بچه یکساله به نام «پریسا» که در سرازیری پارک رها شده، پس از عبور از چند خیابان و کوچه، درمقابل خانه «خسرو» و «علیرضا» متوقف میشود.
زن جوانی دختر یازده ماههاش، پریسا، را به پارک میبَرَد، اما کالسکه در سراشیبی پارک به حرکت درمیآید و از پارک خارج میشود. زن مسیری را بهدنبال کالسکه میدود، اما درنهایت آن را گم میکند. کالسکه مقابل خانهی دو پسرعمو، به نامهای خسرو و علیرضا متوقف میشود.
خسرو راننده است و علیرضا عکاس دورهگرد و دلقک. پسرعموها سعی میکنند پریسا را به دیگران بسپارند و از دست او خلاص شوند، اما کسی حاضر نمیشود از او نگهداری کند. آنها درنهایت مجبور میشوند خودشان از پریسا مراقبت کنند. آندو بهتدریج به دختر کوچک علاقهمند میشوند و حضور پریسا زندگی این دو مرد مجرد را بهکلی تغییر میدهد.