دکتر ژیواگو

نویسنده: بوریس پاسترناک
زمان: 06:04:07
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
دکتر ژیواگو قسمت اول
دکتر ژیواگو قسمت دوم
دکتر ژیواگو قسمت سوم
دکتر ژیواگو قسمت چهارم
دکتر ژیواگو قسمت پنجم
دکتر ژیواگو قسمت ششم
دکتر ژیواگو قسمت هفتم
دکتر ژیواگو قسمت هشتم
دکتر ژیواگو قسمت نهم
دکتر ژیواگو قسمت دهم
دکتر ژیواگو قسمت یازدهم
دکتر ژیواگو قسمت دوازدهم
دکتر ژیواگو قسمت سیزدهم
دکتر ژیواگو قسمت چهاردهم
خلاصه:

«بوریس پاسترناک» در «دکتر ژیواگو»، از پزشکی شاعر به نام ژیواگوی قهرمان می‌نویسد. او درگیر روابط احساسی و دلبستگی‌هایش می‌شود که این دلبستگی، ژیواگو را با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و رویدادهای تاریخی پرتلاطم جنگ داخلی‎ ۱۹۱۸-۱۹۲۰ این کشور، روبرو می‌‌سازد.

ژیواگوی عاشق پیشه، عاشق دو زن است. درونمایه داستان در مورد زندگی مردی است که حوادث بیرونی که از دسترس او خارج هستند، مسیر زندگی‌اش را دگرگون می‌سازند. تمامی این اتفاقات با هم درآمیخته شده و عشقی که وجوه انسانی آن را تا حد جلوه‌ای آسمانی بر فراز می‌کشد را نشان می‌دهد.

کتاب دکتر ژیواگو، با سیاست‌های رسمی شوروی در دوران خودش در تضاد بود، به همین دلیل از چاپ آن در روسیه جلوگیری شد. می‌توان کتاب دکتر ژیواگو را شاهکار تمام عیار بوریس پاسترناک دانست که جزء یکی از مهم‌ترین بیانیه‌ها علیه حکومت‌های توتالیتر، تمامیت خواه و ایدئولوژیک است.

نوشتن کتاب در سال ۱۹۵۶ پایان یافت ولی به دلیل مخالفت با سیاست رسمی شوروی در آن سال‌ها اجازه نشر در این کشور را نیافت. در سال ۱۹۵۷ ناشری ایتالیایی آن را در ایتالیا چاپ کرد. کتاب عاقبت در سال ۱۹۸۸ در روسیه به چاپ رسید.

در بخشی از کتاب دکتر ژیواگو می‌شنویم:

آن‌ها می‌رفتند، همچنان می‌‌رفتند، و هنگامی که سرود ماتم قطع می‌‌شد، مانند این بود که در طول مسیرشان صدای پاها، اسب‌‌ها و وزش باد شنیده می‌‌شود.

رهگذران کنار می‌‌رفتند تا راه را بر مشایعت‌‌‌‌ کنند‌‌گان باز کنند، تاج گل‌‌ها را می‌‌شمردند و علامت صلیب می‌‌کشیدند، کنجکاوان به این گروه می‌‌پیوستند و می‌‌پرسیدند: «که را به خاک می‌‌سپارند؟» جواب می‌‌شنیدند: «ژیواگو»

– درست، ثواب دارد، برای این مرد دعایی بکنیم.

– مرد نیست، زن است.

– چه فرق می‌‌کند. خدا بیامرزدش. مراسم خوبی است.

آخرین لحظات به سرعت می‌‌گذشت – لحظاتی بودند حساس و بازنگشتنی. «زمین خدا و آنچه را که در بردارد، جهان و تمام موجوداتش.» کشیش، با دست علامت صلیب رسم کرد و یک مشت خاک بر «ماریا نیکلایونا» پاشید. سرود «با ارواح پاکان» را خواندند. بعد حرکت غیر ارادی و شتاب‌‌ آمیز شروع شد. درِ تابوت را بستند، میخ کوبیدند و در قبر گذاشتند.» بارانی از خاک و کلوخ بر تابوت بارید و صدایی مانند طبل برخاست و در آن واحد با چهار بیلچه آن را پوشانیدند. تپه کوچکی درست شد. پسر بچه‌‌ای ده ساله از تپه بالا رفت.

تنها آن بی‌‌حسی و سردرگمی که پس از دفن مجلل عموماً وجود تمام مردم را فرا می‌‌گیرد، می‌‌توانست درک و احساس این پسربچه را که می‌‌خواست بر سر قبر مادرش سخنرانی کند، توجیه کند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *