
رام كردن غول سركش
نویسنده:
سید میثم قاسمینژاد
راوی:
نمایش رادیویی
زمان:
00:38:06
به اشتراک گذاری:
3.74

رام كردن غول سركش
«امیرسعید جنگی»، بزرگخاندان و تنها وارث خاندان جنگی، از غول چراغ جادو میخواهد از چراغ بیرون بیاید و او را خوشبخت کند و جواب همهی طلبکارانش را بدهد.
امیرسعید به غول چراغ جادو که از اجدادش به ارث رسیده است، میگوید من خیلی بدبختام. به سبب ترس از طلبکارها، صبح زود که هوا تاریکه، از خونه بیرون میآم و شب که هوا تاریک میشه، از سرِ کار برمیگردم خونه تا طلبکارها من رو نبینن؛ چون اگه گیرم بیارن، من رو میندازن زندان. اجارهی خونهام مدتی عقب افتاده، هیچ دوستی هم ندارم. الان دو روزه که غذا نخوردهم؛ چون هیچ پولی ندارم. فقط آب خوردهم. نه جایی دارم که برم، نه میتونم کاری کنم. ای غولِ خوشبختی، به سراغت اومدهم تا کمکم کنی و اگه کمکم نکنی، من میمیرم، حتی اگه بمیرم، کسی من رو دفن نمیکنه… .