

رسم راسویی
اقتباسی از کلیله و دمنه
زاغی در جنگلی زندگی میکرد و از باقی مانده شکار حیوانات دیگر تغذیه میکرد. روزی راسویی وارد جنگل شد و از بوی استخوانها به سمت درختی رفت و همان نزدیکیها اتراق کرد. راسوها دشمن زاغ هستند، بنابراین زاغ فکر کرد بهتر است با فریب راسو طرح دوستی با او بریزد، تا راسو از خوردن و کشتن زاغ منصرف شود.
زاغ به راسو گفت این دشت و درخت و صحرا را من کاشتهام و با خودش فکر کرد که راسو حرفهای او را باور کرده است. زاغ ساده لوح پایین آمد و کنار راسو نشست و گفت این استخوانها هم حیواناتی هستند که من شکار کردهام…
عالی