روح

زمان: 00:10:16
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
روح
خلاصه:

«ملیسا» دخترخاله «کتی» بود اما زیاد از او خوشش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد.
ملیسا دختر خوب و تمیزی بود. ولی کتی بازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خشن انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد.
کتی سراغ برادرش رفت و گفت: وقتی ملیسا آمد بیا تا با هم بازی کنیم. ولی برادرش اصلا دوست نداشت با ملیسا بازی کند.
ملیسا با چمدان بزرگی از راه رسید. چمدانش خیلی سنگین بود. «ویلی»، برادر کتی چمدان را به اتاق برد. قرار بود ملیسا چند روز در خانه آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها زندگی کند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *