






«روح گریان من» زندگینامه یک زن جاسوس اهل کرهشمالی است که به گفته خودش شاید مهمترین عملیات در تاریخ اداره جاسوسی برونمرزی این کشور را انجام داده است ولی به سرعت در دام پلیس گرفتار شد.
«کیم هیون هی» در این داستان نحوه جذب توسط حزب حاکم، روند آموزشها و مأموریت مرگبارش را توضیح میدهد و اینکه چگونه بعد از دستگیری به آرامی افکارش تغییر کرده، پی به اشتباه خود برده و پشیمان شده است.
در بخشی از کتاب روح گریان من میشنویم:
بمب تنظیم شد. نفس راحتی کشیدم و لحظهای مکث کردم. این فکر در ذهنم آمد که دیگر راه بازگشتی وجود ندارد. در آن لحظه هیچ حس گناه یا پشیمانی از کارم نداشتم؛ فقط به کامل کردن ماوریت فکر میکردم و اینکه کشورم را ناامید نکنم.
وقتی از سرویس بهداشتی بیرون میآمدم نیمنگاهی در آینه به خودم انداختم. چهرهای خسته و مضطرب را دیدم. لحظهای با خودم فکر کردم که چطور به این نقطه رسیدم. یک لحظه چهرهای را دیدم که از بچگی میشناختم، ولی حالا چهره بزرگسالیام به من نگاه میکرد. آن چهره در آن لحظه عجیب و بیگانه به نظر میرسید گویی بدون اینکه خودم بفهمم بزرگ شدهام و فراموش کردهام چه کسی هستم. میتوانستم چهره مادرم را در صورت خودم ببینم و از خودم پرسیدم چه فکری درباره من میکند. با وجود افتخاراتی که ممکن بود با این ماموریت به دست آورم به شدت احساس میکردم مادرم قبول نمیکند. مدتی طول کشید تا از جلوی آینه کنار بروم.