روزالده

نویسنده: هرمان هسه
زمان: 03:18:53
به اشتراک گذاری:
2
اپیزودهای این قصه
روزالده قسمت اول
روزالده قسمت دوم
روزالده قسمت سوم
روزالده قسمت چهارم
روزالده قسمت پنجم
روزالده قسمت ششم
روزالده قسمت هفتم
خلاصه:

«روزالده» اثر برجسته‌ای از برنده جایزه نوبل ادبیات، «هرمان هسه» است و داستان مردی ثروتمند را به تصویر می‌کشد که همراه با همسر و فرزندش در خانه‌ای بزرگ و باشکوه زندگی می‌کنند اما زندگی آن‌ها بدون شادی و عشق می‌گذرد و مرد خواهان رفتن از آنجاست.
داستانی کوتاه از مردی هنرمند و نقاش که ازدواج ناموفقی داشته و با همسر خود هیچ تناسبی ندارد و هر دو تنها به خاطر فرزند خردسال پسرشان به زندگی با هم تن داده‌اند. به نوعی شاید بتوان گفت روزالده برگرفته از زندگی شخصی نویسنده آن است. مردی ثروتمند و متاهل اما تنها که آرزوها و خواسته‌های روحی و معنوی فراوانی دارد اما به خاطر تعهد به خانواده نمی‌تواند آن‌ها را ترک کند.
نام روزالده در این رمان به محل زندگی شخصیت اول داستان «یوهان وراگوت» اشاره دارد که برایش شبیه به یک زندان مجلل شده است و نمی‌تواند خود را از محدوده آن خارج کند. اما سرانجام داستان روزالده تا جایی پیش می‌رود که یوهان تصمیم می‌گیرد که همسرش «آدل» را ترک کند و از امنیت بی‌روح و کشنده آن خانه بگریزد تا در سفرش به هندوستان، دوباره خودش را از نو کشف کند.
این اثر ناب و زیبا اشاره‌ای به جدایی هسه از همسر اولش دارد که گویی زندگی پرتلاطم و تلخی را باهم پشت سر گذاشتند؛ همچنین سفر یوهان وراگوت به هندوستان نیز علاقه‌ی نویسنده به اندیشه‌های شرقی را به خوبی نشان می‌‌دهد.
در بخشی از کتاب صوتی روزالده می‌شنویم:
وراگوت در برابر آن تابلوی بزرگی که ستم را نشان می‌داد، ایستاد و مشغول کار روی لباس زن شد که به رنگ سبز نیلی روشن بود. یک قطعه طلای زینتی کوچک که از اندوه و پریشانی ساطع بود، به گردن داشت. این نور باارزش که بسیار ماهرانه کار شده بود، در چهره و قامت زن که در سایه بود، جایی برای درنگ نمی‌یافت. از روی رنگ آبی ملالت آور لباسش، با بیزاری و اندوه می‌رمید ولی همین نور با موهای بور و آشفته کودک زیبایی که در کنارش بود، با عطوفت و شادی به بازی می‌پرداخت.
ضربه‌ای به در زده شد؛ نقاش با بی‌حوصلگی به سمت در رفت. پس از زمانی کوتاه که ضربه‌ای دیگر به در زده شد، با گام‌های بلند خود را به در رسانید و آن را به اندازه شکافی باز کرد.
آلبرت بود که از زمان ورودش به روزالده، قدم به کارگاه نگذاشته بود. کلاه حصیری‌اش را در دست داشت و تقریبا باتردید به چهره هیجان زده پدرش می‌نگریست.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (1 votes, average: 2,00 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *