روزگار کبود

نویسنده: مریم تاجیک
زمان: 03:48:30
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
روزگار کبود قسمت اول
روزگار کبود قسمت دوم
روزگار کبود قسمت سوم
روزگار کبود قسمت چهارم
روزگار کبود قسمت پنجم
روزگار کبود قسمت ششم
روزگار کبود قسمت هفتم
روزگار کبود قسمت هشتم
روزگار کبود قسمت نهم
روزگار کبود قسمت دهم
روزگار کبود قسمت یازدهم
روزگار کبود قسمت دوازدهم
خلاصه:

«صابر» براثر اعتیاد همه چیز خود را از دست داده است. سوی چشمان دخترش «زینب»، هر روز کم‌تر می‌شود، ولی صابر برای بردن او به تهران و درمان وی پولی ندارد. «ثریا» همسرش هم از این وضع بسیار ناراحت است.
از سوی دیگر «اصغر» برادر «سلمان» که صابر بعد از رفتن وی به جایش به کارخانه آمده است، از او می‌خواهد که از آنجا برود تا سلمان دوباره سر کار خودش بازگردد.
«رجب» و همسرش «نازی» از این کارخانه چوب‌بری به عنوان پوششی برای کارهای خلاف خود استفاده می‌کنند.
سلمان بالاخره با سماجت خود، رجب را راضی می‌کند تا دوباره به کارخانه بازگردد. ولی رجب او را به انبار می‌فرستد و سلمان با آزار صابر سعی در پس گرفتن جای قبلی خود دارد.
ثریا، همسر صابر، از «قاسم»، برادر زینب که بیکار است، گلایه می‌کند که چرا سر کار نمی‌رود. در گیرودار این گرفتاری‌ها زینب دچار کوری موقت می‌شود و نیاز به عمل جراحی دارد. صابر و سلمان بار دیگر با هم دعوا می‌کنند و رجب آن‌‌‌‌‌‌ها را اخراج می‌کند. اما وقتی پشیمانی آن‌‌‌‌‌‌ها را می‌بیند، یک هفته دیگر به آن‌‌‌‌‌‌ها فرصت می‌دهد.
صابر همراه برادرش «قادر» نزد همسر قادر یعنی «عفت خانم» می‌رود تا از او پول قرض بگیرد. اما عفت برای بازپس‌گیری پول سود زیادی می‌گیرد.
ثریا که بی‌تاب شده، به صابر می‌گوید که از رجب پول قرض بگیرد. صابر حرفش را جدی نمی‌گیرد. ولی در حین درددل کردن با «مراد»، همکار عقب افتاده‌اش، این موضوع را به او می‌گوید. مراد هم به نازی همسر رجب می‌گوید و در عین ناباوری نازی این پول را به صابر می‌دهد، اما صابر و سلمان باز هم با هم دعوا می‌کنند و صابر پول را در حین دعوا در کارخانه جا می‌گذارد.
نیمه شب با مراد به کارخانه بازمی‌گردد تا پول را بر دارد و در آنجا می‌فهمد که در کارخانه خبرهایی هست. فردای آن روز بازهم سلمان دعوا راه می‌اندازد و شب صابر از ترس این‌‌‌‌‌‌که سلمان کارخانه را به آتش بکشد، در آنجا می‌ماند. اما وقتی دیر می‌کند، ثریا نگران شده و قاسم و مراد را به دنبال او می‌فرستد و آن‌‌‌‌‌‌ها در کارخانه با جنازه صابر روبه‌رو می‌شوند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *