رویای ماه مارس

اپیزودهای این قصه
رویای ماه مارس قسمت اول
رویای ماه مارس قسمت دوم
رویای ماه مارس قسمت سوم
رویای ماه مارس قسمت چهارم
رویای ماه مارس قسمت پنجم
رویای ماه مارس قسمت ششم
رویای ماه مارس قسمت هفتم
خلاصه:

فخریه رفت و در ایوان کنار ستون ایستاد او هم به گوشه حیاط نگاه کرد و دور از چشم مردان مسلح به عبیر اشاره داد که همان‌جا بنشنید و خودش را پنهان کند. استیو مثل سگی که بو بکشد به جستجو در اطراف حیاط پرداخت. به هر سوراخی که به ذهنش می‌رسید، سرک می‌کشید. بقیه هم با اسلحه و چهارچشمی مراقب اوضاع بودند. با هر نفسی که قاسم می‌کشید بلافاصله سر دو اسلحه مسلح شده به طرفش برمی‌گشت. قاسم و فخریه خدا خدا می‌کردند که به گوشه انتهای حیاط نرود. چند بار قاسم برگشت که استیو را نگاه کند ولی هر بار، بارکر با نوک اسلحه او را رو به ایوان و پشت به گوشه حیاط برگرداند. فخریه از ایوان داشت نگاه می‌کرد استیو آرام‌آرام به گوشه انتهایی حیاط نزدیک می‌شد. قلب فخریه داشت منفجر می‌شد…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *