






این قطعه را تند ننوازید. درست نیست که رگتایم را تند بنوازید.
این جمله ایست که نویسنده برای سرآغاز کتاب انتخاب کرده است. ظاهرا همه ما را دعوت به آهسته خواندن این کتاب کرده است. نام کتاب برگرفته از نام موسیقیی است که در دهه اول قرن بیستم در آمریکا رواج و ریشه در ترانه های بردگان داشته است. «رگ» به معنای ژنده و پاره و گسیخته است ، و «تایم» به معنای وزن و ضربان موسیقی، نویسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای که توصیف می کند بر رمان خود گذاشته است.
رمان روایت تاریخی از سال های ابتدای قرن بیستم در آمریکا است. سالهایی که مردم اعم از سفید و سیاه، مهاجران و غیره به دنبال رویای آمریکایی یعنی زندگی توام با رفاه، عادلانه و بدون خشونت هستند. نویسنده با به کار بردن سبک روایی خاص این روایت را انجام میدهد. شخصیتهای فراوان با داستانهای خاص خود که به صورت موازی بیان و به گونهای جالب به هم متصل میشود. البته از کلمه شخصیتهای فراوان نترسید و فکر نکنید نویسنده با بیل اسم ریخته توی کتاب! نه! یک سری شخصیتهای واقعی هستند که همه میشناسیم؛ مثل هنری فورد (مبدع خط تولید و کارخانهدار و کارخانهساز معروف) مورگان (سرمایهدار معروف) و فروید و… باقی شخصیتهای داستان هستند که عموماٌ اسم ندارند (پدر، مادر، برادر کوچیکه مادر، تاته و…) پس گیج نخواهید شد.
در بخشی از داستان میشنویم:
سالی یکصد نفر سیاه پوست لینچ میشدند. یکصد نفر کارگر معدن زنده زنده میسوختند. یکصد بچه شل و پل میشدند. انگار این چیزها سهمیهبندی شده بود. مرگ بر اثر گرسنگی هم سهمیه داشت. تراستهای نفت و تراستهای بانک و تراستهای گوشت و تراستهای آهن روبهراه بود. احترام گذاشتن به مردم فقیر مد روز بود. در قصرهای نیویورک و شیکاگو مهمانی فقر میدادند. مهمانها با لباس ژنده میآمدند و توی بشقاب حلبی شام میخوردند و از پارچهای لب پریده شراب مینوشیدند. تالارهای رقص را مانند معدن ذغال با تیر و خرپا و خط آهن و چراغ معدن آرایش میکردند.