






داستان در روزگارانی میگذرد که سرزمینهای اسطوره در قلمرو پهلوانان و سلحشوران افسانههای ایرانی است و «زال و رودابه» نادیده، گرفتار عشقی آتشین میشوند؛ اما دشمنیِ دیرین ایرانیان و خاندان «ضحاک» دیواری بلند در راه این پیوند است.
در این میان منوچهر شاه میهراسد اگر این پیوند سر بگیرد، خاندان مهراب برای همیشه فرمانروای کابل بمانند. پس به سام دستور میدهد به کابل بتازد و مهراب را بکشد و تبار او را براندازد. سام با سپاهی گران به کابل میتازد، اما پریدخت، مادر زال، که این جنگ را بیهوده می داند، از دیوار سربازان شوهرش سام، می گذرد و خود را به رودابه و مادرش میرساند تا در کنار آنها بمیرد.
زال هم سراسیمه خود را به پدر میرساند و شرط میکند که برای کشتن مهراب و رودابه باید از جان من بگذری، پس سام خشگین میشود و مهراب کابلی را به جنگ تن به تن میخواند .