






یک حشرهشناس تازهکار که به سفری به کنار دریا رفته است، آخرین اتوبوس به مقصد محل زندگیاش را از دست میدهد و مجبور به ماندن میشود. به او اتاقی موقتی در انتهای یک زاغه پهناور شنی داده میشود تا شب را در آنجا بگذراند. اما صبح فردای آن روز، هنگامی که قصد ترک محل را دارد، متوجه میشود که اهالی روستا، نقشههای دیگری برای او در سر میپرورانند. او خود را در آن جا اسیری مییابد که ظاهرا هیچ راه فراری برایش وجود ندارد و مجبور به پارو کردن تپههای شنیای میشود که مدام درحال پیشروی هستند و روستا را تهدید به نابودی میکنند. تنها همراه و مصاحب او، زن جوانی عجیب و مرموز است. در طول داستان، همچنان که در کنارهم مانند سیزیف – اسطوره یونانی که محکوم به غلتاندن سنگی بر روی کوه بود – مجبور به انجام کاری تمامنشدنی هستند، تار و پود سرنوشت این دو شخصیت باهم گره میخورد و رابطهای میانشان شکل میگیرد.