بیدار

نویسنده: توبیاس وولف
زمان: 00:17:14
به اشتراک گذاری:
4.74
اپیزودهای این قصه
بیدار
خلاصه:

چقدر باید کسی بخیل  باشد که آنا را بشناسد و همچین فکری در موردش بکند. خدایا! مگر به سرش زده بود. آنا زن فوق‌العاده‌ای بود. خیلی خوب، این جمله یک کم کتابی بود، اما حقیقت داشت. اشکال کار فقط این بود که خیلی زود سر راه او قرار گرفته بود. آنا را باید دیرتر می‌دید وقتی که سرش چندبار به سنگ خورده بود و از دست دادن را تجربه کرده بود. وقتی که خراب‌کاری کرده بود،  گند زده بود و گم‌وگور شده بود، اما به هرحال راهش را پیدا کرده بود. روح خامش آبدیده شده بود و روزگار روح مردانه‌اش را زمخت کرده بود. بعد می‌توانست سراغ آنا بیاید و در برابرش سر خم کند، تمام تردیدها و وسوسه‌ها را کنار بگذارد و عشق و علاقه‌اش را به او نشان بدهد…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (58 votes, average: 4,74 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *