

سربازها آمدند
ادوارد برادر هت، مرد همه کارهای بود، و من همیشه خیال میکردم چه بد شد از پیش ما رفت. از وقتی شناختمش در نگهداری گاوها به هت کمک میکرد و مثل او همیشه سرحال و آرام بود . گفت زنها را به حال خود رها کرده و همه توجهاش را گذاشته روی کریکت، فوتبال، اسب دوانی و جنگ خروس خوان…