«مروارید» دختر شش ساله عبدالله، بیماری قلبی سختی دارد. دکتر «پیمان صدوقی» هم برای جراحی او پول زیادی طلب می­کند. «علی» -عموی مروارید- برای گرفتن تخفیف به دیدن دکتر می­رود، ولی دست از پا درازتر بازمی­گردد. علی و دوستان هم دانشگاهی­اش -«اشکان» و «حمید»- تصمیم می­گیرند به خاطر نجات جان مروارید دکتر را گروگان بگیرند و او را وادار به عمل مروارید کنند. آن­ها خیلی زود این تصمیم را عملی می­کنند.

دکتر جوانی به نام «پورزاد» با اطلاعاتی که دوستان عبدالله به او می­دهند، حاضر می­شود به طور رایگان مسئولیت عمل مروارید را به عهده بگیرد، اما از بد حادثه مروارید آن قدر ضعیف شده که طاقت عمل را نمی­آورد و فوت می­کند.

«حمید» با توصیه­های پدرش، از جمع گروگان­گیرها جدا می­شود، اما به واسطه گلوله­ای که اشکان به او شلیک می­کند، زخمی سطحی برمی­دارد. علی تصمیم می­گیرد با کشتن خودشان به همه ماجراها خاتمه دهد، اما اشکان او را منصرف می­کند. آن­ها تصمیم می­گیرند که گروگان­های­شان را آزاد کنند.