






یک سفر کاری به آفریقای جنوبی تبدیل به یک فاجعه میشود. موتورهای هواپیمای باری از کار میافتند و آن هواپیما در قعر صحرا به زمین مینشیند. اما تفاوت طبقه و پایگاه مسافران باعث کشمکش بین آنها میشود.
خبرنگاری که برای سفر کاری عازم آفریقای جنوبی است، داستان سقوط هواپیمای خود را در صحرای بی آب و علف تعریف میکند. خلبان، کمک خلبان، کنتسی که کیف جواهراتش را با خود حمل میکند و پرستارش هلن؛ و از طرف دیگر یک دزد با دست بسته و نیز مأمور قانون که وظیفه تحویل او به زندان را دارد و شخص دیگری به نام مایکل (که تمام دارایی خود را در کیفی به همراه دارد) از سانحه جان سالم به در میبرند.
پس از سقوط، حوادث تلخ و شیرینی بر این جمع نامأنوس میگذرد که زمینهساز روایت این داستان از زبان خبرنگار میشود. هر یک از این افراد در شرایط سخت، با خلق و خویی که از خود بروز میدهند، حوادث و مسائلی را رقم میزنند که در انتهای داستان به نتیجه میرسد و این سؤال را به ذهن متبادر میکند که خلق و خوی انسان تا چه حد تحت تأثیر شرایط، تغییر میکند؟