
سفید برفی
زمان:
00:18:17
به اشتراک گذاری:
4.82

سفید برفی
این داستان برداشتی آزاد از داستان «سفید برفی و هفت کوتوله» اثر برادران گریم است. شروع داستان اینگونه است:
روزی روزگاری، در سرزمینی دور، پرنسس زیبایی زندگی میکرد. یک روز پرنسس کنار پنجره بازی نشست و به برف بیرون نگاه کرد. هنگامیکه مشغول خیاطی بود دستش را برید، قطره خونی بر روی برف سفید افتاد. با خود گفت:
– آرزو میکنم وقتیکه دختری به دنیا آوردم، پوستی به سفیدی برف، لبانی به سرخی خون و گیسوانی به سیاهی کلاغ داشته باشد.
بهزودی پس از آن دختری به دنیا آورد و نامش را سفیدبرفی گذاشت.