سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم 

نویسنده: آگوتا کریستف
زمان: 02:22:13
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم  قسمت اول
سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم  قسمت دوم
سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم  قسمت سوم
سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم  قسمت چهارم
سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم  قسمت پنجم
سه گانه‌­ی دوقلوها: دفتر سوم؛ دروغ سوم  قسمت ششم
خلاصه:

«دروغ سوم» سومین جلد از مجموعه «سه‌گانه دوقلوها» است. در این رمان «آگوتا کریستوف» به ماجرای «لوکاس» می‌پردازد که از تبعید بازگشته و به دنبال برادر دوقلوی خود «کلاوس» می‌گردد، اما کلاوس دیگر آن فرد سابق نیست.

لوکاس از تبعید بازمی‌گردد، او به زادگاه خود می‌رود و درصدد این است تا برادر دوقلوی خود را بیابد. از طرف دیگر، کلاوس که زندگی جدیدی را آغاز کرده و گذشته‌ خود را انکار می‌کند. او به نویسندگی روی آورده است و برای نوشتن از زندگی خود استفاده می‌کند. آگوتا کریستوف در دروغ سوم، اوج قدرت و توان نویسندگی خود را به نمایش می‌گذارد؛ چرا که دروغ سوم پیچیده‌ترین کتاب در این سه گانه محسوب می‌شود. جلد نخست از زبان کودکان نقل می‌شود و در جلد دوم نیز راوی دانای کل داشت اما رمان دروغ سوم، اثری پیچیده و دربرگیرنده‌ تمام این ویژگی‌ها است و گذشته، حال و تخیلات شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد.

در بخشی از دروغ سوم می­شنویم:

من بخش بزرگی از کودکی‌ام را در یک بیمارستان گذراندم. خاطراتم از آن بیمارستان بسیار روشن و دقیق‌اند. خودم را باز می‌بینم توی تختم بین بیست تخت دیگر، کمدم توی راهرو، ویلچرم، چوب‌زیربغل‌هایم، سالن شکنجه با آن استخر و وسایلش. سطح‌های متحرکی که به کمک یک تسمه باید تا بی‌نهایت روی‌شان راه می‌رفتیم، حلقه‌هایی که باید از آن‌ها آویزان می‌شدیم و دوچرخه‌های متحرکی که باید یک‌بند روی‌شان پدال می‌زدیم، حتی وقتی از درد نعره می‌کشیدیم.

این رنج یادم می‌آید و همین‌طور بوها، بوی داروها که با بوی خون قاطی می‌شد، با بوی نفس‌ها، ادرار، مدفوع.

تزریق‌ها هم یادم می‌آید، روپوش سفید پرستارها، سوال‌های بی‌جواب، و مخصوصا انتظار، انتظار چه چیز؟ انتظار درمان شاید، شاید هم انتظار چیزی دیگر.

بعدها بهم گفتند که من طیِ یک بیماری حاد، توی کما به بیمارستان آمده بودم، چهار سال داشتم و جنگ تازه شروع شده بود.

قبل از بیمارستان چه اتفاقی افتاده بود، دیگر نمی‌دانم.

خانه‌ای سفید با پنجره‌های کرکره‌ای سبز در خیابانی خلوت، آشپزخانه‌ای که مادرم توی آن آواز می‌خواند، حیاطی که پدرم در آن هیزم می‌شکست؛ این خوشبختی کامل در خانه‌ای سفید‌رنگ، حقیقتی متعلق به گذشته بود یا فقط یک رؤیا بود که طی شب‌های دراز پنج سالی که توی بیمارستان گذراندم، دیده بودم؟

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *