

سیمرغ
-
«سام»، از قویترین و معروفترین مردان شهر بود.
آن روز در خانه سام پهلوان جشن و پایکوبی بود چون قرار بود فرزندش به دنیا بیاید.
سام قدم میزد و با خدا راز و نیاز میکرد که کنیز از دور سر رسید. او به سام گفت: پسرت سالم است اما فقط موهایش سفید است و صورتش کمی سرخ است.پهلوان با شنیدن این سخن ناراحت شد و دستور داد تا پسر را به کوه البرز ببرند و رها کنند …
- «متن اقتباسی از شاهنامه