

شاخههای زیتون
قسمت اول

شاخههای زیتون
قسمت دوم

شاخههای زیتون
قسمت سوم

شاخههای زیتون
قسمت چهارم

شاخههای زیتون
قسمت پنجم

شاخههای زیتون
قسمت ششم
«شونامیت تاتلین»، برادرزاده یکی از ژنرالهای ارتش اسرائیل، در پاریس زندگی میکند. شونامیت در رشته فلسفه هنر تحصیل میکند. او که پدر و مادرش را از دست داده، تحت سرپرستی عمویش «تاتلین» است.
تاتلین شعر میگوید. یک روز که مشغول سرودن شعر است، باد میوزد و برگههایش را با خود میبَرَد. دوستش، «کیت»، برگههایش را جمع میکند و به کافه «دمونتی» محل قرارشان میبَرَد. شونامیت در کافه با جوانی فلسطینی به نام «طاها حسین» آشنا میشود. طاها حسین شعر «شاخههای زیتون» شونامیت را ویرایش میکند و آن را برای مسابقه شعر آزاد فرانسه پیشنهاد میدهد.
شونامیت یهودی بعدها متوجه می شود که به طاها حسین مسلمان دل باخته است، اما عمویش او را برای یک تاجر درنظر گرفته است.